سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

چهار سال و نیم

۹۶/۸/۱۱ پنج شنبه.سلام دختر قشنگم جون منی نمیدونی از دیشب تا حالا چی کشیدم بخاطر این حال مریضت،دیروز  مامان کار داشت واسه همین سپردمت به بابا و سه ساعتی رو با بابا بودی و بعد اومدین دنبال من تو ماشین بودیم که گفتی مامان سردمه...تا رسیدیم خونه چسبیده بودی به من که دیدم داری میلرزی و چشمات داره بسته میشه منم زود لباسات و عوض کردم و پیچوندمت لای پتو و بلافاصله برات از دمنوش گرفته تا شیر و چای و هر نوشیدنی گرمی که به ذهنم میرسید درست کردم و با کلی قربون صدقه به خوردت دادم.هر چقدر گفتم بریم دکتر گفتی مامان خسته ام بذار بخوابم منم که دیدم حال نداری و همش تو چرت و خوابی دیگه چیزی نگفتم ولی تا صبح تب داشتی دست و پاهات سرد بود ولی سرت داغ بو...
11 آبان 1396

چهار سال و پنج ماه

۹۶/۸/۱ سلام دختر نازنینم دومین ماه از فصل پاییز هم رسید و تازه وقت کردم بیام برات بنویسم چون خیلی تو این مدت مشغله داشتم و خیلی ذهنم درگیرت بود،با توجه به اینکه با من میومدی مدرسه ولی سر کلاس نمی رفتی  من سه هفته ای بهت فرصت دادم ولی وقتی دیدم هیچ علاقه ای نداری روز چهارشنبه ۱۹ مهر وقتی با هم برگشتیم خونه واسه خودت مشغول تماشای کارتون بودی بهت گفتم میخوام ببرمت مهد،شما که همش مخالف بودی بری مهد با وجود خستگی که داشتی بلند شدی لباست و پوشیدی و با هم رفتیم یه مهدی که یکی از همکارام تعریفش و کرده بود و گفته بود که صد در صد جذب میشی خلاصه رفتیم و مدیر و مربی ها نبودن فقط یکی از مسولین بود شماره مدیر و گرفت و باهاش صحبت کردم و قرار شد از شنب...
1 آبان 1396
1